کاش ی دوست داشتم! یکی که میتونستم جلوش خودم باشم، یکی که اونم جلوی من خودش باشه. ندارم و نیست و نخواهم داشت. دیگه از کارهایی که قبلا انجام میدادم و باعث شادیم میشد لذت نمیبرم! حتی از زندگیمم همین طور. احساس میکنم ی جایی گیر افتادم و مجبورم ی سری کارها رو انجام بدم و محکوم به طی کردن روزها یکی یکی پشت سر هم هستم.

با خودم فک میکنم خب برم لاغر کنم، بعدش میگم که چی؟ آیا قراره زندگیمو بهتر کنه؟ 

با خودم میگم خب اگه هیچ دوستی نداری پاشو خودت برو بیرون ، بعدش به این فک میکنم اخه تنهایی بیرون رفتن سوکه! یعنی هی به این فک میکنم چطور هیچکس نیست؟! دقیقا کجا رو اشتباه رفتم که دوستی در اطرافم ندارم؟! در نهایت به جایی نمیرسم و نمیرم بیرون

فردا هم باید برم سر کار و حقیقتا از جایی که میرم متنفرم! حتی شوق و ذوقم به کارم هم داره کم میشه. به این فک میکنم دوباره صبح باید برم 7 ساعت و نیم ی جا بشینم و ورم کنم و پا درد بگیرم، به این فکر میکنم که اگه پا شم برای راه رفتن عملا جایی نیست که بشه راه رفت بسکه این شرکت کذایی کوچیکه ، به این فک میکنم که بعد از نیم ساعت سرپرستم به خودش این اجازه رو میده پاشه بیاد دنبال من بگه پس فلان کار رو چیکار کردی با این که هیچ فورسی نیست! به این فکر میکنم که با هیچ خانومی اونجا نمیشه صمیمی شد که بدبخت میشی و همه همکارامم حسابگرن ماشالا! به این فک میکنم که باید برم ی جا که نخندم و خودم نباشم چون به موقعش تو چشت میترن که عه اون روز چرا خندیدی چرا فلان بودی؟؟

باید برم 7 ساعت و نیم مثل ربات کار کنم و برای پذیرش تسک های جدید از خودم ذوق و شوق نشون بدم و بخندم!!!

کاش تموم میشد، کاش میشد ی روز بیام و بگم من آزاد شدم از اون جو خفه کننده و دارم برای زبان میخونم و بعدشم رفتنم اوکی شه کاش خدا به منم نگاه میکرد، کاش ی معجزه ای در زندگی من اتفاق میفتاد و من از این زندگی مزخرف نجات پیدا میکردم

طبیعتا اتفاق نمیفته هیچ معجزه ای. این خودمم که باید زندگیمو عوض کنم ولی انگیزه م واقعا از دست رفته


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

نسیم خزان خمسه، خدابنده، قیدار Jocelyn Megan معماری کوردیفای Dr.T-WAL نرم افزار نگهداری و تعمیرات ساینا Sayna CMMS گاهی نوشت های من